با ناامیدی و سردی که در نگاهش موج میزد، رو به استاد میکند و میگوید: «این همه درس خواندم که چه؟»
برخلاف من که بسیار از سؤال او تعجب کردم، دکتر تقی آزاد ارمکی، جامعهشناس و استاد دانشگاه تهران، از سرگردانی او هیچ تعجب نکرد. رو به من کرد و گفت: «او در واقع به من و امثال من نگاه میکند. متأسفانه در ایران از اساتید و محققین به عنوان مشاور و کارشناس در امور مربوط به تخصصشان استفاده نمیشود.
حال بین رشتهها فرقی نمیکند؛ چه علوم انسانی باشد و چه سایر رشتهها. پس در جامعهای که تربیت نیروی متخصص معنی پیدا نکند، ما مانند انسانهای مزاحمی جلوه میکنیم. جمعیتی با این همه زحمت آمدهاند و به اینها رسیدند، مانند کارمندانی هستند که بنا بر وظیفه اداریشان سر کلاسی میروند و درسی میدهند.»
دکتر آزاد به امید اشاره کرد و گفت: «چنانچه او احساس میکرد اساتید و آدمهایی که توانمند هستند، میتوانند در سیستم اجتماعی اثرگذار باشند و فضایی را برای بهبود امور ایجاد کنند، او نیز میتوانست از منظر بلندی به رشته خود بنگرد تا اینکه الآن در یک بهت و حیرت بهسر برد که این همه تلاش و زحمت پس از 20 یا 30 سال حاصلی ندارد جز معلمی، در صورتی که معلمی را از اول نیز میتوانست انجام دهد.»
امید صدایش را کمی بلند کرد، گویی میخواهد از خود دفاع کند، در برابر که، نمیدانم؟ ولی به ما یادآور شد که برای درس خواندن در یکی از دانشگاههای تهران، هم دوران قبل از کنکور، هم در دوران دانشجوییاش متحمل زحمات و مشکلات بسیاری بود که فقط رسیدن به آینده روشن به او امید میداد.
او گفت: «اوایل به دلیل نبود جا در خوابگاه، ما در سالن تلویزیون میخوابیدیم. از طرفی چون پدر و مادرم پا به سن گذاشتهاند و در شهرستان بودند، هزینه کتاب و مخارجم را با رفتن به سر کار با حقوقی20،30 هزار تومانی تأمین میکردم.»
او اشاره کرد به فارغالتحصیلان دانشگاههایی که مدرکشان بسیار کماعتبارند و از مناطق حاشیهای کشور، مدرک گرفتند ولی توانستهاند مدیران بخشهایی از کارها باشند و کمتر مدیری را می توان پیدا کرد که از دانشگاهی معتبر مثل تهران مدرک گرفته باشد.
دکتر آزاد گفت: «هماکنون در جامعه نوعی بیتفاوتی نسبت به اینکه «از کجا مدرک بگیرم» وجود دارد. این بیتفاوتی باعث میشود دانشجوها با هم رقابت جدی نداشته باشند و کار و تلاش کافی در کلاس انجام ندهند. پس استاد نیز در حوزه آموزشیاش درست کار نمیکند، نهایت اینکه یک واحد معمولی، اداری و کسلآور به نام دانشگاه بهوجود میآید.»
امید از جایش تکان نخورد، انگار میخواست تا آخر بحث، بین من و دکتر آزاد بنشیند تا بلکه جواب سؤالش را بگیرد.
تربیت بیحاصل
برای روشن شدن بسیاری از مسائل در مورد دانشگاه، بهتر است برگردیم به گذشته و این سؤال را از تاریخ معاصر ایران بپرسیم که دانشگاه در ایران به چه منظور و هدفی تأسیس و طراحی شد؟
بهطور کلی، 2 دیدگاه برای طراحی دانشگاه در ایران وجود دارد؛ یک نگاه فنی و اداری است، به این صورت که دانشگاه برای ساماندهی و تقویت بوروکراسی در ایران طراحی شد چون ما با انتقال از جامعه سنتی به مدرنیته مواجه بودیم در نتیجه دانشگاه برای تربیت نیروی کاردان، کارشناس و کارشناسی ارشد، آن هم طراحی نشد تا بتواند نیاز نظام سیاسی و اجتماعی را تأمین کند. در نتیجه در این نگاه فارغالتحصیلان، باید وارد نظام اجتماعی میشدند.
نگاه دوم، که مربوط به حوزه روشنفکری و عالمانه در ایران است، دانشگاه را مکانی برای تربیت شهروند مدرن تعریف میکند. طی این 70 سال با افزایش جمعیت شهرها و کاهش روستاها مواجه بودهایم و دانشگاه محلی برای شهروندسازی و آشنا کردن مردم با آداب زندگی مدرن است، بهطوری که هماکنون بخش اعظم منصبهای اداری از دانشگاهها آمدند. اما آیا در حوزه سیاست قشر دانشگاهی به رسمیت شناخته میشود؟
دکتر آزاد میگوید: «وقتی جوانی به دانشگاه میآید، حوزه اندیشه و فکر، نقد و اعتراض، مقاومت، مخالفت و موافقتش با هم است. ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم دانشجو همان کاری را انجام دهد که فردی خارج از این محیط انجام میدهد پس طبیعی است دانشجو با توجه به اطلاعات و دانشی که بهدست میآورد، ایدههای جدید و نو بهوجود میآورد که این دیدهها گاه به شکل نوآورانه و گاه انتقادی جلوه میکند. او ادامه داد: «متأسفانه ما دانشجو را بیشتر نیروی معترض میشناسیم تا نیروی نوآور. ما باید این نگاه را عوض کنیم و دانشجویان جوان نوخواه را به رسمیت بشناسیم.»
قبل از صحبت کردن با دکتر آزاد، وقتی از پلههای راهرو دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران بالا میآمدم، متوجه نوشتههایی روی برد شدم که من و برخی دانشجویان را به خود جلب کرد. خبر از مرگ 3 دانشجو، هرکدام با دلایل مختلف، زهره، دانشجوی ترم 7 گفت: «یکی از دانشجویان در خوابگاهمان خودش را به دار آویخت.»
یک دانشجوی پسر هم گفت: «جالب اینجاست که همان شب یکی از پسرهای خوابگاهمان نیز، به همین شکل خودکشی کرده بود.» دیگری به دیوار تکیه داد و نشست و آهسته گفت: «یکی از دوستانم، که در یک دانشگاه دیگر درس میخواند، اخراج شد.»
وقتی علت را جویا شدم، گفت: «اعتیاد، مصرف بیش از حد مواد.» خبرهای روی برد و صحبت کردن با دانشجویان باعث شد علت افسردگی و دلسردی دانشجویان را یکی از بحثها قرار دهم. در مورد اینکه وضعیت دانشگاه، بحرانی است یا نه؟ دکتر آزاد جواب میدهد: «وضعیت دانشگاه متناسب با نظام سیاسی است. وقتی دولت از دانشگاه مشارکتی طلب نمیکند، طبیعی است که هم استاد و هم دانشجو، در لاک خودشان میروند.
وی معتقد است از طرفی هم مردم ما انتظار بیشتری از دانشجو و دانشگاهی دارند و نظارت بیشتری نیز بر این حوزه میکنند و به همین دلیل اتفاقات دانشگاه، مهم جلوه میکند. در واقع مشکلاتی که مردم در محیط اطرافشان و در کوچه و خیابان دارندخیلی بیشتر از مشکلاتی است که دانشجویان دارند ولی ما انتظار بیشتری از دانشگاهی داریم تا عموم مردم، یعنی خطا را به مردم میبخشیم ولی به دانشجو نه. و این عامل باعث میشود ما احساس کنیم، دانشجویان مشکل بیشتری دارند.»
طی تحقیقی که از سوی وزارت علوم انجام شد، میزان خودکشی در دانشجویان نصف تعداد افراد همسن و غیر دانشجوست. در اعتیاد نیز همینطور، یعنی آمار آسیب و بزهکاری در بین دانشجویان بسیار کمتر از جامعه است، اما گویا به قول دکتر آزاد ما انتظار بیشتری از دانشجویان داریم.
گفته میشود، یکی از علتهای ناهنجاری [حتی در میزان کم] نبود یا کمبود نظارت خانوادهها بر فرزندان است و نبود کنترل از سوی آنها باعث میشود، درسشان را خوب نخوانند و احیاناً رفتارهای ناپسندی انجام دهد. دکتر آزاد با بیان این مطلب که خانوادهها، بچهها را به طور طبیعی برای یک جامعه بهتر بار نمیآورند، میافزاید: «ما بچهها را با فشار آماده کنیم تا به دانشگاه بیایند، به جایی که فضای بازتری دارد و حالا که بچهها اختیار عمل بیشتری دارند و خودشان تصمیمگیرنده هستند، کارهایی را که گروه همسن و سال و محیطش اقتضا میکند، انجام میدهند.»
کار غیر تخصصی برای متخصصان
برخی از صاحبنظران، دانشگاه را منزلگاهی برای جوانان بیکار تعریف میکنند که به این واسطه (دانشگاه)، وقفهای در بیکاری آنها ایجاد شود. ولی در هر صورت دانشگاه محلی است برای اجتماعی شدن و کار اصلی آن، دانشاندوزی و تربیت نیروی متخصص است.
سؤالی که در اینجا مطرح است، اینکه آیا کار تخصصی برای فارغالتحصیلان که یکی از اهداف تأسیس دانشگاه است، وجود دارد؟ با پرسیدن این سؤال، چشمان امید براقتر شد، صندلیاش را به جلو کشید تا نزدیک استاد بنشیند، شاید میخواست حرفی بزند، ولی همچنان ساکت بود. دکتر آزاد، با صراحت گفت: «نه». او ادامه داد: «وقتی برخی مدیران و کسانی که در نظام دولت و سیاست تصمیمگیرنده هستند، به طور جدی از دانشگاه نمیآیند و از طرفی چون دانشگاهها با هم فرقی نمیکند، در نتیجه میان درس خواندن و نخواندن، تلاش کردن و نکردن تفاوتی نیست؛ طبیعی است که تربیت عنصر نابغه نیز معنی نخواهد داشت.»
وی به جامعه غیرتخصصی کنونی اشاره کرد و گفت: «فارغالتحصیلان طبق مدارک خاصشان، مشاغل خاص را دنبال میکنند که این راهی است بیمقصد. دانشگاه با توجه به ساختار شغل حرفهای در ایران طراحی نشده است.
از طرفی سازمانهایی که کارهای خاص و تخصصی را میطلبند، خود آموزش و تربیت نیروها را برعهده گرفتهاند. مثل وزارتخانههای کشور و ...»
او گفت: «دانشکده اقتصاد، کارشناسان و کارمندان وزارت اقتصاد را تأمین نمیکند. در بقیه دانشکدهها وضع به همین صورت است. فارغالتحصیلان این رشتهها وارد کارهای خدماتی و حاشیهای میشوند، کارهایی که بدون مدرک نیز میتوانستند انجام دهند و تعدادی نیز هرز میروند.»
امید، آب دهانش را محکم قورت داد، او ماجرای خارج رفتن دوستش حسین را برای ما اینچنین گفت: «حسین، پسرباهوشی بود، مقالههایش در چند نشریه معتبر چاپ شد، مدتی از او خبری نشد تا اینکه متوجه شدم او به خارج از کشور رفته.»
سؤالی که برای امید مطرح شد، اینکه آیا او به خاطر پول رفت و یا موقعیت اجتماعی؟ دکتر آزاد در توضیح به بحثی که در دانشگاه مطرح شده، اشاره کرد و گفت: «این مقالات راه به جایی نمیبرند، فقط اساتید و دانشجویان خوب ما را از کشور بیرون میکنند نه این که آنها ارتقا پیدا کنند.» او سؤال امید را پاسخ داد: «هر دو، همه انسانها برای زندگی بهتر، امنتر و کم مشغلهتر تلاش میکنند. پس هم اقتصاد مهم است هم هویت.»
وی ادامه داد: «چیزی که هماکنون در کشور مطرح است، اینکه کسی که مفهومی، یافتهای را پیدا میکند یا کشف میکند، نمیداند، به چه کسی بگوید، چه کسی گوش میکند؟ و چه کسی تولید میکند و به کار میگیرد؟ وقتی تحقیق محققی در کشور خریداری ندارد، آن را به بازار جهانی میبرد چون انسانها میخواهند تولیدشان را بفروشند و این کار سادهای است.»
جدال سنت و مدرنیته
امید، یکی از علتهای مهمی را که باعث شده بود از دوران دانشآموزیاش به دانشگاه فکر کند، تشویق و فشار خانوادهاش میداند. او گفت: در زمانی که کنکور داشتم. مادرم یک دور تسبیح، آیهالکرسی خواند و همیشه دختر و پسرهایی که موفق شدند و دانشگاه رفتند را به من گوشزد میکرد.»
دکتر آزاد صحبتهای امید را چنین پیگرفت: «چشم و همچشمی خانوادهها به یکدیگر یک اصل در جامعه است، علت این فشار، فهم کور جامعه ما از دانشگاه است. آنها فرزندانشان را با اهداف و ایدههای عجیب و غریب آماده میکنند و وقتی به دانشگاه میآیند، میبینند نه انتظارات خانوادهها برآورده میشود و از طرفی مشکل درونی دانشگاه باعث تعارض دانشجو با خود میشود و کارش نقد خودش و رشتهاش است.»
او ادامه داد: «اگر این همه فشار از سوی خانوادهها نبود و بچهها خود تصمیم میگرفتند، شاید آنها این همه راه سخت را نمیآمدند به جایی که نمیتوانند بهطور جدی کاری را انجام دهند.»البته، یکی از هدفهای دیگر دانشگاه، تربیت شهروند مدرن است. حال این شهروندان مدرن چگونه میتوانند در خانوادههای سنتی و جامعهای که اصرار دارد نسبت خود را همچنان حفظ کند، زندگی کند؟
دکتر آزاد میگوید: دانشجویان همیشه میان جایی که قرار گرفتهاند و اندیشهای که فراگرفتهاند، در ستیز هستند. در این بین دو اتفاق میافتد؛ یا خانواده را کنار میزند و یا دانش آموختهاش را.» وی این تعارض را یکی از علتهای مهمی میداند که باعث میشود دانشجویان مایل باشند از خانه و محیط خانوادهشان دور باشند. حال آیا میخواهیم شهروند مدرن داشته باشیم تا جامعه را توسعه دهیم و جواب ظاهراً منفی است.
چرا که این دانشجوهای گریزان از منزل از طریق سازمانهای خدماتی و رفاهی در جامعه مورد حمایت قرار نمیگیرند و در اینجاست که گرفتاریشان شروع میشود، خانوادهها را که از دست دادهاند، شغلی ندارند، سن ازدواج هم گذشته، دوست خوب ندارند. نتیجه آنکه شهروند مدرن را نه جامعه حمایت میکند نه خانواده. او فرد جدا شده و تنهاست.